خوش آمد گفتنلغتنامه دهخداخوش آمد گفتن . [خوَش ْ / خُش ْ م َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تملق گفتن . چاپلوسی کردن . (یادداشت مؤلف ). || تعارف کردن . به تازه وارد گفتن که خوش آمدی . (یادداشت مو
خوش آمدلغتنامه دهخداخوش آمد. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تملق . تبصبص . چاپلوسی . (یادداشت مؤلف ) : من چو طبع لطیف خواجه کمال غزلی بد نمیتوانم گفت گر نگویم
خوش و بش کردنلغتنامه دهخداخوش وبش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمد گفتن . احوال پرسیدن . (یادداشت مؤلف ).
ترحبلغتنامه دهخداترحب . [ ت َ رَح ْ ح ُ ] (ع مص ) مرحبا گفتن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). خوش آمد گفتن و مرحبا گفتن . (ناظم الاطباء): ترحب به ؛ دعاه الی الرحب و السعة؛ قال له
چاخانچیلغتنامه دهخداچاخانچی . (ترکی ، ص مرکب ) با دیگری چاخان کننده . کسی که عادت به چاخان کردن و خوش آمد گفتن دارد.
هم درودلغتنامه دهخداهم درود. [ هََ دُ] (ص مرکب ) دو تن که یکدیگر را درود گویند. دوست .- هم درود آمدن ؛ یکدیگر را خوش آمد گفتن : چو با یکدگر هم درود آمدندبه آن آب چشمه فرودآمدند.نظ