خوشرولغتنامه دهخداخوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) زیبارو. خوش صورت . جمیل . || خوش خلق . خوش اخلاق . مقابل عبوس . طلق الوجه . بشاش . خندان .
خوشرولغتنامه دهخداخوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ستورنیک رونده . ستور نیک گام . (ناظم الاطباء) : مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشنددلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم
خوشرو، خوشروفرهنگ مترادف و متضاد۱. بسیم، بشاش، تازهرو، خندان، خندهرو، گشادهرو، متبسم ۲. جمیل، خوشصورت، خوشگل، زیبا، قشنگ ≠ بدرو، گرفته، بدخو، ناخوشرو
مهدیسواژهنامه آزادخوشرو، مغرور، زیبا، مثل ماه مثل ماه مهدیس یعنی مثل ماه درخشنده وزیبا.قشنگ،خوشگل،و... مهدیس یعنی مثل ماه درخشنده وزیبا.قشنگ،خوشگل،و... مانند ماه، سفید رو و زیب
خوشرویلغتنامه دهخداخوشروی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) طلق الوجه . بشاش . خندان . با اخلاق خوب . مقابل عبوس . خوشرو : هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی هم با وصال دلبر خوشروی همدمی
خوش رویلغتنامه دهخداخوش روی . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص مرکب ) خوش رفتاری . نیکوروی . نیکوروشی . خوش روشی : هنوزم کهن سرو دارد نوی همان نقره خنگم کند خوشروی .نظامی .