خوشاینددیکشنری فارسی به انگلیسیprepossessing, agreeable, acceptable, balmy, bland, bonny, cool, delicate, effective, enjoyable, gemütlich, glad, grateful, kindly, likable, likeable, liking, m
خوشایندلغتنامه دهخداخوشایند. [ خوَ / خ ُ ی َ ] (اِمص مرکب ) تملق . تبصبص . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ): برای خوشایند او این کارها را کرد. این کار خوشایند نیست . || (نف مرکب
خوشایندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چیزی که آن را میپسندد؛ پسندیده؛ شایسته؛ مقبول.۲. (اسم مصدر) چاپلوسی؛ تملق.۳. رضایت.
مزهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کیفیتی که از چشیدن یا نوشیدن چیزی احساس شود مثل شوری، تلخی، و شیرینی؛ طعم.۲. [مجاز] خوراک مختصری که با شراب میخورند.۳. [قدیمی، مجاز] بهره؛ نصیب. مزه دادن (
متللغتنامه دهخدامتل . [ م َ ت َ ] (اِ) قصه های کوچک خوش آینده و حکایتهای خرافی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داستانهای غیرواقعی که بیشتر قهرمان های آن جانوران ، دیوان و پریان