خوسیدنلغتنامه دهخداخوسیدن . [ دَ ] (مص ) خشکیدن . || درهم کشیدن . || پرچین کرده شدن . || تر کرده شدن . || جاری شدن از چشم . || جمع کردن . گرد کردن . فراهم آوردن . (ناظم الاطباء).
خوشیدنلغتنامه دهخداخوشیدن . [ دَ ] (مص ) خشکیدن . خشک شدن . (ناظم الاطباء) : نشد هیچکس پیش جویا برون که رگشان بخوشید گویی ز خون . فردوسی .بفصل ربیع میان آن آبگیر همچون بحیره ٔ باز بخوشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).به کآبله را ز طفل پ
خوشیدنفرهنگ فارسی عمیدخشک شدن؛ خشکیدن: ◻︎ بخوشید سرچشمههای قدیم / نماند آب جز آب چشم یتیم (سعدی۱: ۵۸).
دل خوشدونلغتنامه دهخدادل خوشدون . [ دِ خُش ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلفارد، بخش ساردوئیه ، شهرستان جیرفت . ساکنان این ده از طایفه ٔ مهنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).