خورندهلغتنامه دهخداخورنده . [ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف )آنکه می خورد. اکیل . طاعم . آکل . اَکّال : خوری خلق را و دهانت نبینم خورنده ندیدم بدین بی دهانی . منوچهری .
افعی خورندهلغتنامه دهخداافعی خورنده . [ اَ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیماری که برای علاج جذام افعی خورد : افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.<p class="autho
رفتگی خورندهcorrosive wearواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رفتگی که واکنش شیمیایی یا برقشیمیایی/ الکتروشیمیایی با محیط سهم عمدهای در آن دارد
افعی خورندهلغتنامه دهخداافعی خورنده . [ اَ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیماری که برای علاج جذام افعی خورد : افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.<p class="autho
رفتگی خورندهcorrosive wearواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رفتگی که واکنش شیمیایی یا برقشیمیایی/ الکتروشیمیایی با محیط سهم عمدهای در آن دارد
روانساز خورندهcorrosive fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری مرکب از نمکهای آلی یا غیرآلی و اسیدی یا رزین فعال که به فلز پایه حمله میکند
افعی خورندهلغتنامه دهخداافعی خورنده . [ اَ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیماری که برای علاج جذام افعی خورد : افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.<p class="autho
رفتگی خورندهcorrosive wearواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رفتگی که واکنش شیمیایی یا برقشیمیایی/ الکتروشیمیایی با محیط سهم عمدهای در آن دارد
روانساز خورندهcorrosive fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری مرکب از نمکهای آلی یا غیرآلی و اسیدی یا رزین فعال که به فلز پایه حمله میکند