خورش کردنلغتنامه دهخداخورش کردن . [ خوَ / خ ُ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خورش ساختن . خورش درست کردن . خورش تهیه کردن . || خورش دادن . طعام دادن : بصفت چون خری بماند راست که بشیر سگش خور
خوش کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن، معالجه کردن ۲. شاد کردن، شادمان کردن ۳. دلپذیر ساختن، مطبوع کردن ۴. معطر کردن، خوشبو ساختن
خارش کردنلغتنامه دهخداخارش کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاراندن : چو آن ترکیب را کردند خارش گزارنده چنین کردش گزارش .نظامی .
غذا کردنلغتنامه دهخداغذا کردن . [ غ ِ / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوردن . خورش کردن : غم تو کرده به دل خوردن محبان خوی ندیده ایم که آتش غذا کند آتش .درویش واله ٔ هروی (از آنندراج ).
تأدملغتنامه دهخداتأدم . [ت َ ءَدْ دُ ] (ع مص ) نان خورش کردن : و اکلهم نارجیل و به یتأدمون و یدهنون . (اخبارالصین و الهند ص 4).
سغبلهلغتنامه دهخداسغبله . [ س َ ب َ ل َ ] (ع مص ) بسیارشدن جراحت . || چرب کردن سر را بروغن . || تر کردن طعام را بروغن . || پیه گداخته را نان خورش کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب )
نانخورش کردنلغتنامه دهخدانانخورش کردن . [ خوَ / خ ُ رِ ک َدَ ] (مص مرکب ) خورش نان کردن . قاتق نان کردن . غذا و خورش را اعم از ترشی یا شیرینی و پنیر و ماست و جزآن با نان خوردن : نقل است
تنوق کردنلغتنامه دهخداتنوق کردن . [ ت َن َوْ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در نظافت و پاکیزگی چیزی مبالغت کردن . || نیکو کردن خورش و لباس وآراستگی کردن در کار : ... وی اندر آن تنوق کردی تا