خورشیدچهرلغتنامه دهخداخورشیدچهر. [ خوَرْ / خُرْ چ ِ ] (ص مرکب ) خوبروی . جمیل . آنکه چهره چون خورشیددارد. خورشیدچهره . خورشیدرخ . خورشیدرو : بر او آفرین کرد مادر بمهرکه برخوردی ای ماه خورشیدچهر. فردوسی .<br
خورشیدوارلغتنامه دهخداخورشیدوار. [ خوَرْ / خُرْ شیدْ ] (ص مرکب ) مثل آفتاب . آفتابگون . خورشیدسان . خورشیدمانند. خورشیدفام : آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست .خاقانی .دور ن
خورشیدلقالغتنامه دهخداخورشیدلقا. [ خوَرْ / خُرْ ل ِ ] (ص مرکب ) خوب صورت . خورشیدچهره . خورشیدچهر. آفتاب منظر. خوبروی . جمیل .زیباروی . || (اِخ ) نام است مر زنان را.
گرایانلغتنامه دهخداگرایان . [ گ َ / گ ِ ] (نف ، ق ) در حال گرائیدن . متمایل . مایل . گراینده : ز شاه سرافرازو خورشیدچهرمهست و به کامش گرایان سپهر.فردوسی .
خورشیدمنظرلغتنامه دهخداخورشیدمنظر. [ خوَرْ / خُرْ م َ ظَ ] (ص مرکب ) خوش صورت . زیباروی . جمیل . خورشیدچهر: عوض را پسری بود خورشیدمنظر محمد نام . (حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص
خورشیدچهرهلغتنامه دهخداخورشیدچهره . [ خوَرْ / خُرْ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خورشیدچهر. خوبروی و جمیل : ایا فرنگی خورشیدچهره ٔ چالاک خلیفه لفظ شما را نمیکند ادراک .؟ (خطاب یزید به فرستاده ٔ فرنگ در
پیش قطارلغتنامه دهخداپیش قطار. [ ق َ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) شتریکه پیش از دیگران بقطار رود. (آنندراج ). نخستین شتر از شتران قطار کرده : هرسر مو کوکب خورشیدچهرناقه مگو پیش قطار سپهر. وحید (در تعریف ناقه ).بقادری که بدریای بیکران سخن م
خورشیدچهرهلغتنامه دهخداخورشیدچهره . [ خوَرْ / خُرْ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خورشیدچهر. خوبروی و جمیل : ایا فرنگی خورشیدچهره ٔ چالاک خلیفه لفظ شما را نمیکند ادراک .؟ (خطاب یزید به فرستاده ٔ فرنگ در