خورشیدوشلغتنامه دهخداخورشیدوش . [ خوَرْ / خُرْ شیدْ وَ ] (ص مرکب ) خورشیدمانند. خورشیدسان . خورشیدگون . آفتاب گون .
خورشیدوشفرهنگ نامها(تلفظ: xoršid vaš) (خورشید + وش (پسوند شباهت)) ، مانند خورشید ، زیبا روی ، خوبروی .
خورشیدپوشلغتنامه دهخداخورشیدپوش . [ خوَرْ / خُرْ ](نف مرکب ) پوشنده و پنهان کننده ٔ خورشید. پنهان کننده ٔ چیز بسیار گرانبها و بزرگ چون خورشید : این قضا ابری بود خورشیدپوش شیر و اژدره
خورشیدفشلغتنامه دهخداخورشیدفش . [ خوَرْ / خُرْ ف َ ] (ص مرکب ) آفتاب مانند. خورشیدگون . بکردار آفتاب . خورشیدسان . کنایه از زیبا. خوبروی . صاحب جمال و کمال : کنیزک بفرمای تا پنج شش
خورشیدکشلغتنامه دهخداخورشیدکش . [ خوَرْ / خُرْ ک ُ ] (نف مرکب )کشنده ٔ خورشید. از میان بردارنده ٔ نور : جام تو کیخسرو جمشیدهش روی تو پروانه ٔ خورشیدکش .نظامی .
خورشیدنشانلغتنامه دهخداخورشیدنشان . [ خوَرْ / خُرْ ن ِ ] (ص مرکب ) درخشان . آنچه در روشنی نشان از خورشید دارد. رخشان . تابنده : ضمیر خورشیدنشان چنان اقتضاء فرمود. (حبیب السیر ج 3 ص 17
خورشیدوارلغتنامه دهخداخورشیدوار. [ خوَرْ / خُرْ شیدْ ] (ص مرکب ) مثل آفتاب . آفتابگون . خورشیدسان . خورشیدمانند. خورشیدفام : آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم لرزان تنم چو رایت خورشیدوا
بصیرلغتنامه دهخدابصیر. [ ب َ ] (اِخ ) تخلص قاضی بصیر برادر قاضی لاغر سیستانی است . بصیر خبیر است بلطایف و نکات سخن سنجی و خوش بیانی . این رباعی از اوست :خورشیدوش من که فدایش گرد
قفالغتنامه دهخداقفا. [ ق َ ] (ع اِ) پس گردن . (دهار). پس سر و پس گردن . (منتهی الارب ). مؤخر العنق ، و این مذکر است و گاه مؤنث و گاه به مد آید. ج ِ، اَقْف ، اَقْفیة، اَقفاء،
خورشیدپوشلغتنامه دهخداخورشیدپوش . [ خوَرْ / خُرْ ](نف مرکب ) پوشنده و پنهان کننده ٔ خورشید. پنهان کننده ٔ چیز بسیار گرانبها و بزرگ چون خورشید : این قضا ابری بود خورشیدپوش شیر و اژدره
خورشیدفشلغتنامه دهخداخورشیدفش . [ خوَرْ / خُرْ ف َ ] (ص مرکب ) آفتاب مانند. خورشیدگون . بکردار آفتاب . خورشیدسان . کنایه از زیبا. خوبروی . صاحب جمال و کمال : کنیزک بفرمای تا پنج شش
خورشیدکشلغتنامه دهخداخورشیدکش . [ خوَرْ / خُرْ ک ُ ] (نف مرکب )کشنده ٔ خورشید. از میان بردارنده ٔ نور : جام تو کیخسرو جمشیدهش روی تو پروانه ٔ خورشیدکش .نظامی .