خوراکفرهنگ مترادف و متضادآذوقه، جیره، خواربار، خوردنی، شیلان، طعام، طعمه، غذا، قوت، مائده، نان ≠ پوشاک
خوراکدیکشنری فارسی به انگلیسیcourse, aliment, comestible, diet, edibles, fare, food, meal, meat, mess, nourishment, nurture, nutriment, nutrition, pabulum, plate, purveyance, rations, refre
علففرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه چهارپایان میخورند؛ خوراک چهارپایان؛ گیاه؛ گیاه سبز. علف خرس: [عامیانه، مجاز] ویژگی چیز بیارزشی که به راحتی به دست میآید. علف گربه: (زیستشناسی) = سنبل
کاهدانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهانباری برای نگهداشتن کاه یا خوراک چهارپایان؛ جای ریختن کاه؛ انبار کاه.
کرسنهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدانهای شبیه ماش با طعمی تلخ که خوراک چهارپایان و پرندگان است؛ گاودانه؛ کسنک.