خوراسانلغتنامه دهخداخوراسان . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) املاء دیگر از خراسان .(یادداشت بخط مؤلف ) : سال سی ام از هجرت مردان خوراسان مرتد شدند. (مجمل التواریخ و القصص ).
خراسانلغتنامه دهخداخراسان . [ خ ُ ] (اِ) مشرق است که در مقابل مغرب باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (مفاتیح ) : از خراسان برد مه طاووس وش
کستلغتنامه دهخداکست . [ ک ُ ] (اِ) در زبان پهلوی به معنی جهت و سمت و ناحیه بوده است و ماداکست یعنی ناحیه ٔ مد. (یادداشت مؤلف ). کوست . به معنی طرف و سوی و جهت و ناحیه و حومه و
چارسولغتنامه دهخداچارسو. (اِ مرکب ) جائی که چهار بازار در آنجا منشعب شوند. (برهان ). بازاری که هر چهار طرف راه داشته باشد. (آنندراج ). نام آن جای از بازار که به هر چهار طرف راسته
چشمه سبزلغتنامه دهخداچشمه سبز. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ س َ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در خراسان از ولایت طوس . (برهان ) (آنندراج ). مؤلف نزهة القلوب نویسد: «بحیره ای است بولایت خراسان
ارنگلغتنامه دهخداارنگ . [ اَ رَ ] (اِخ ) (رودِ ...) در اوستا ((رَنگها)) اسم رودی است با آنکه مکرراً در اوستا از آن اسم برده شده است و در کتب پهلوی غالباً به آن برمیخوریم باز تعی
سنجقلغتنامه دهخداسنجق . [ س َ ج َ ] (ترکی ، اِ) نشان . (برهان ). نشان فوج . (غیاث ). لوا. رایت . (سنگلاخ ). سانجاق . (سنگلاخ ). علم . (برهان ) (غیاث ). ترکی سنجاق ، معرب آن هم س