خودنماییفرهنگ مترادف و متضاد۱. تظاهر، تنافس، جلوهگری، خودستایی، ظاهرسازی، عرض اندام، نمایش، وانمود ۲. ظهور، بروز
خودنماییدیکشنری فارسی به انگلیسیbrag, cockiness, exhibitionism, mannerism, ostentation, panache, pomp, pomposity, pretense, pretension, pretentiousness, show
خودنماییلغتنامه دهخداخودنمایی . [ خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (حامص مرکب ) تظاهر. (یادداشت مؤلف ). خودستایی . تکبر. غرور. فخریه . (ناظم الاطباء) : چو زورآوران خودنمایی مکن بر اف
خودنمایی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. جلوهفروختن، جلوهگری کردن ۲. تظاهر کردن ۳. عرض اندام کردن، خود را نشان دادن
خودنمایی کردنلغتنامه دهخداخودنمایی کردن . [ خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را نمودن . خود را نشان دادن . تظاهر کردن .
خودنمایی کردنلغتنامه دهخداخودنمایی کردن . [ خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را نمودن . خود را نشان دادن . تظاهر کردن .
فخرفروشیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی خودنمایی، تظاهر، هنرنمایی، اظهار وجود، نازش، احتشام، نمایش، تجمل، جلوه، زرقوبرق، دارندگیوبرازندگی، جلوهفروشی، شاهاندازی اظهار فضل، فضلف