خودستاییلغتنامه دهخداخودستایی . [ خوَدْ / خُدْ س ِ ] (حامص مرکب ) مداحی و تحسین از خویشتن . تفاخر بیهوده و عبث از خویشتن . (ناظم الاطباء) : تاریکی جهل خودستایی است لااعلم عین روشنایی است . (تحفةالعراقین ).
خودستالغتنامه دهخداخودستا. [ خوَدْ / خُدْ س ِ ] (نف مرکب ) فخور. (یادداشت مؤلف ). مدح کننده از خود. لاف زننده درباره ٔ خود. از خود تعریف کننده . به خود صفات و فضایل نسبت دهنده .
خودستایی کردنلغتنامه دهخداخودستایی کردن . [ خوَدْ / خُدْ س ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) لاف درباره ٔ خود زدن . از خود مدح کردن . تحسین بیخود درباره ٔ خود کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خودستایی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. رجز خواندن، لاف زدن، رجزخوانی کردن، خود را ستودن، خودنمایی کردن، از خود تعریف کردن ۲. کبر ورزیدن، تبختر فروختن
خودستایی کردنلغتنامه دهخداخودستایی کردن . [ خوَدْ / خُدْ س ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) لاف درباره ٔ خود زدن . از خود مدح کردن . تحسین بیخود درباره ٔ خود کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خودستایی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. رجز خواندن، لاف زدن، رجزخوانی کردن، خود را ستودن، خودنمایی کردن، از خود تعریف کردن ۲. کبر ورزیدن، تبختر فروختن