خوددارلغتنامه دهخداخوددار. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) صابر. بردبار. شکیبا. (ناظم الاطباء). آنکه دیر غم خود بدوستان و کسان گوید. آنکه راز و غم خویش آشکار نکند. (یادداشت بخط مؤلف ). || عفیف . کف ّنفس کننده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خودداردیکشنری فارسی به انگلیسیcomposed, cool, demure, impassive, patient, reserved, restrained, self-contained, undemonstrative, undemonstratively
خوددارفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص فا.) 1 - بردبار، شکیبا. 2 - کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد.
خوددارلغتنامه دهخداخوددار. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) صابر. بردبار. شکیبا. (ناظم الاطباء). آنکه دیر غم خود بدوستان و کسان گوید. آنکه راز و غم خویش آشکار نکند. (یادداشت بخط مؤلف ). || عفیف . کف ّنفس کننده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خودداردیکشنری فارسی به انگلیسیcomposed, cool, demure, impassive, patient, reserved, restrained, self-contained, undemonstrative, undemonstratively
خوددارفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص فا.) 1 - بردبار، شکیبا. 2 - کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد.
خوددارلغتنامه دهخداخوددار. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) صابر. بردبار. شکیبا. (ناظم الاطباء). آنکه دیر غم خود بدوستان و کسان گوید. آنکه راز و غم خویش آشکار نکند. (یادداشت بخط مؤلف ). || عفیف . کف ّنفس کننده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خودداردیکشنری فارسی به انگلیسیcomposed, cool, demure, impassive, patient, reserved, restrained, self-contained, undemonstrative, undemonstratively