خودتراشلغتنامه دهخداخودتراش . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (نف مرکب ) که خود تراشد. || (اِ مرکب ) تیغ که تیغه ٔ آن بدسته پیوسته نیست و در هر بار تراشیدن تیغه را عوض توان کرد. (یادداشت بخط
خودتراشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آلتی کوچک با تیغ تیز برای تراشیدن ریش و موهای بدن.۲. مدادتراش.
برخودلغتنامه دهخدابرخود. [ ب َ خوَد / خُدْ ] (حرف اضافه + ضمیر) (اِ مرکب از: بر + خود) بروی خود. به خود.- بر خود بالیدن ؛ بخود بالیدن .- بر خود بستن ؛ به خود بستن . به خود نسبت
خودتراشلغتنامه دهخداخودتراش . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (نف مرکب ) که خود تراشد. || (اِ مرکب ) تیغ که تیغه ٔ آن بدسته پیوسته نیست و در هر بار تراشیدن تیغه را عوض توان کرد. (یادداشت بخط
تراشلغتنامه دهخداتراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو