خوتلغتنامه دهخداخوت . [ خ َ ] (ع مص ) نقض عهد کردن . خلف وعده نمودن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خات الرجل خوتاً. || کم و اندک گردانیدن مال را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).منه : خات فلاناً ماله . || فرودآمدن باز ازهوا بر شکار ت
خط برآمدهhumped track, heaved trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی با ناهمواریهایی در نیمرخ طولی که به دلیل تعمیر ناقص و نگهداری نامناسب یا تورم ناشی از یخبندان بستر ایجاد میشود
عوارض خط پرسرنشینhigh-occupancy toll, HOTواژههای مصوب فرهنگستانعوارضی که از خودروهای تکسرنشینی اخذ میشود که از خطوط یا راههای مختص به خودروهای پرسرنشین عبور میکنند
خوتانلغتنامه دهخداخوتان . [ خ َ] (ع مص ) مصدر دیگر است برای خوت و آن فرودآمدن بازاست از هوا بر شکار تا بگیرد آنرا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خوتعلغتنامه دهخداخوتع. [ خ َ ت َ ](ع اِ) راهبر دانای در رهبری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مگس کبود که در گیاه باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || بچه ٔ خرگوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوتعةلغتنامه دهخداخوتعة. [ خ َ ت َ ع َ ] (اِخ )نام مردی بوده از بنی عقیلةبن قاسط. (منتهی الارب ).- امثال :هو اشأم من خوتعة .
خوتعةلغتنامه دهخداخوتعة. [ خ َ ت َ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد کوتاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مرد صحیح . (از منتهی الارب ). منه : هو اصح من الخوتعة.
خوتللغتنامه دهخداخوتل . [ خ َ ت َ ] (ع ص ) دانای تیزدل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خواتلغتنامه دهخداخوات . [ خ َ ] (ع مص ) فرودآمدن باز از هوا برشکار تا بگیرد آن را. خوت . منه : خاتت العقاب . || کم و اندک گردانیدن مرد مال خود را. خوت . منه : خات الرجل . || شکستن عهد و پیمان . خوت .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خواءلغتنامه دهخداخواء. [ خ َ ] (ع مص ) پیاپی شدن گرسنگی بر کسی . || آتش ندادن آتش زنه . یقال : خوی الزند. || خالی شدن خانه از اهل خود. منه : «خوت الدار» یا «خویت الدار خیاً، خویاً، خواه ٔ، خوایةً». || ویران شدن و خراب شدن . || تهی شدن شکم زن بزادن بچه . یقال : «خوت المراءة» یا «خویت المراءة خ
رو کردنلغتنامه دهخدارو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آمدن . واقع شدن . حادث شدن : بدبختی به ما رو کرد. دولت به ما رو کرد. (یادداشت بخط مؤلف ). حاصل شدن . ظهور کردن . (از غیاث اللغات ). || توجه کردن . (غیاث اللغات ). روی آوردن . (یادداشت بخط مؤلف ). متوجه به کسی شدن . (آنندراج ) <span class=
تندخولغتنامه دهخداتندخو. [ ت ُ ] (ص مرکب ) تندخوی . آنکه به سهل چیز، ناخوش و بی دماغ شود. (بهار عجم ) (آنندراج ). تیزمزاج و سرکش . (ناظم الاطباء) : فلک تندخویست با هر کسی تو با او مکن تندخوئی بسی . فردوسی .با تو خو کردم و، خو باز هم
خوتانلغتنامه دهخداخوتان . [ خ َ] (ع مص ) مصدر دیگر است برای خوت و آن فرودآمدن بازاست از هوا بر شکار تا بگیرد آنرا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خوتعلغتنامه دهخداخوتع. [ خ َ ت َ ](ع اِ) راهبر دانای در رهبری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مگس کبود که در گیاه باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || بچه ٔ خرگوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوتعةلغتنامه دهخداخوتعة. [ خ َ ت َ ع َ ] (اِخ )نام مردی بوده از بنی عقیلةبن قاسط. (منتهی الارب ).- امثال :هو اشأم من خوتعة .
خوتعةلغتنامه دهخداخوتعة. [ خ َ ت َ ع َ ] (ع ص ، اِ) مرد کوتاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || مرد صحیح . (از منتهی الارب ). منه : هو اصح من الخوتعة.
خوتللغتنامه دهخداخوتل . [ خ َ ت َ ] (ع ص ) دانای تیزدل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
مبخوتلغتنامه دهخدامبخوت . [ م َ ] (ع ص ) بختیار. (منتهی الارب ). بختیار و با سعادت . (ناظم الاطباء). بختیار. خوش بخت . خوش طالع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متخوتلغتنامه دهخدامتخوت . [ م ُ ت َ خ َوْ وِ ] (ع ص ) کم مال و اندک مایه . (آنندراج ). || کاسته و کم شده . (ناظم الاطباء). || کسی که وقت و بی وقت به عزم زیارت و ملاقات می آید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخوت شود.
منخوتلغتنامه دهخدامنخوت . [ م َ ] (ع ص ) برچیده و از جای برداشته . (ناظم الاطباء). || منخوت الفؤاد؛ جبان و ترسو و سهمگین و ترسناک . (ناظم الاطباء).
منخوتلغتنامه دهخدامنخوت . [ م ُ خ َ وِ ] (ع ص ) پرتاب کننده . || باز چنگ زننده و رباینده . (ناظم الاطباء).
نخوتلغتنامه دهخدانخوت . [ ن َخ ْ / ن ِخ ْ وَ ] (از ع ، اِمص ) تکبر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). بزرگ منشی . خودبینی . خودپرستی . جاه طلبی . تبختر. (ناظم لاطباء). بزرگی . (غیاث اللغات ). ناز. عظمة. عظومت . عظامة. شنخفة. (منتهی الارب ).