خوالگرلغتنامه دهخداخوالگر. [ خوا / خا گ َ ] (ص مرکب ) مطبخی . طباخ . طعام پز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آشپز : این آفروشه ای است که زاغ است خوالگرْش هر دو قرین یکدگر و نی» درخو
خالگرلغتنامه دهخداخالگر. [ گ َ ] (ص مرکب )مخفف خالگیر : این آفروشه نیست که زاغ است خالگرش هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند. (کسائی از سعید نفیسی در کتاب احوال و اشعار رودکی ص 1200)
خوالیگرلغتنامه دهخداخوالیگر. [ خوا / خا / خ َ گ َ ] (ص مرکب ) خوالگر. طباخ . مطبخی . آشپز. دیگ پز. طابخ . قادر. خورشگر. پزنده . باورچی .سفره چی . خوراک پز. (یادداشت بخط مؤلف ) : ی
خورشگرلغتنامه دهخداخورشگر. [ خوَ / خ ُ رِ گ َ ] (ص مرکب ) آشپز. طباخ . (ناظم الاطباء). خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. باورچی . خورده پز. مطبخی . خوالگیر. پزنده . خوراک پز. (یادداشت مؤل
آشپزلغتنامه دهخداآشپز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه شغلش پختن طعام است . خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. مطبخی . طباخ . باورچی . پزنده . خوراک پز. خورده پز.- امثال :آشپز که دو تا شد آش یا
آفروشهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهحلوایی که با آرد و روغن و عسل یا شیره یا شکر بپزند؛ حلوا: ◻︎ این آفروشهای است دو زاغ است خوالگرش / هردو قرین یکدگر و نیک درخورند (ناصرخسرو: ۴۲۴).
خواللغتنامه دهخداخوال . [ خ ُ ] (اِ) دوده ای که جهت ساختن مرکب از چراغ گیرند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوال [ خوا / خا ] . || خوردنی را نیز گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء