خواطرلغتنامه دهخداخواطر. [ خ َ طِ] (ع اِ) ج ِ خاطر. خاطرها. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). رجوع به خاطر شود : ... و خواطر بکنه آن نتواند رسید. (کلیله و دمنه ).
خوار شدنگویش اصفهانی تکیه ای: xâr bebiyan طاری: xâr beboy(mun) طامه ای: xâr boboɂan طرقی: xâr beboymun کشه ای: xâr beboymun نطنزی: xâr baboyan
جرجس بشارهلغتنامه دهخداجرجس بشاره . [ ] (اِخ ) او راست : الخواطر الشعریة. رجوع به معجم المطبوعات شود.
ملقحلغتنامه دهخداملقح . [ م ُ ل َق ْ ق ِ ] (ع ص ) باروَرکننده : چه امروز خاطر من کهتر را بر خواطر جمله ٔ اصحاب قلم ، نظماً و نثراً، حق است خاصه برخاطر مشرف مجلس مهذب الدینی ، که
جبرلغتنامه دهخداجبر. [ ] (اِخ ) ضومط... اهل قریه ٔ برج صافیه (شمال طرابلس شام ) است . وی استاد عربی در مدرسه ٔ امریکایی بیروت بود. او راست :1 - الخواطرالحسان فی المعانی والبیان
خانکیلغتنامه دهخداخانکی . (اِخ ) عزیزبک . درحلب بدنیا آمد و در قاهره سکنی گزید و از وکلای دادگستری بود. او راست : 1 - «خواطر خواطر» که در مطبعه ٔ اخبار در 100 صفحه بچاپ رسیده است
بتلونیلغتنامه دهخدابتلونی . [ ] (اِخ ) شاکر بتلونی حاصبانی ، ساکن بیروت . او راست : تسلیة الخواطر فی منتخبات الملح و النوادر. دلیل الهائم فی صناعة الناثر و الناظم . نفخ الازهار فی