خواستدیکشنری فارسی به انگلیسیaim, desire, fancy, liking, preference, propensity, readiness, requirement, resolution, stomach, volition, will, wish
خواستلغتنامه دهخداخواست . [ خوا / خا ] (ص ) راه کوفته شده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِ) جزیره که میان دریا باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ، اِمص ) اراده