خوازه بستنلغتنامه دهخداخوازه بستن . [ خوا / خا / خ َ زَ / زِ ب َت َ ] (مص مرکب ) آیین بندی کردن . طاق نصرت بستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و کسی که بزیارت نور رودفضیلت حج دارد و چون باز
خانه بستنلغتنامه دهخداخانه بستن . [ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) در بازی نرد دو مهره یا زیادتر از دو مهره را دریک خانه جای دادن تا حریف آنرا نزند. خانه گرفتن .
خر در پیش خانه ٔ خود بستنلغتنامه دهخداخر در پیش خانه ٔ خود بستن . [ خ َ دَ ش ِ ن َ / ن ِ ی ِ خَودْ / خُدْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بی غم و فارغ البال بودن . عرض دادن جاه و شأن خود را. خر دراز
خوازهفرهنگ مترادف و متضاد۱. حجله، طاق، نصرت، قبله ۲. چوببست، چوببند ۳. تمایل، میل، رغبت ۴. آرزو، تمنا، خواهش
خوازهلغتنامه دهخداخوازه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت . (ناظم الاطباء). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع ب
خوازهلغتنامه دهخداخوازه . [ خوا /خا زَ / زِ ] (اِ) خواهش . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). || آفرین . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نیایش . ت
طاق بستنلغتنامه دهخداطاق بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ایجاد کردن طاق . ساختن طاق . || خوازه بستن . طاق نصرت بستن . طاق بندی . و رجوع به طاق بندی شود.
طاق نصرتلغتنامه دهخداطاق نصرت . [ ق ِ ن ُ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کازه و تالار و عمارت چوبی و غیره که برای سرداران و پادشاهان پیروز هنگام بازآمدن از سفر یا جنگ آذین بندی کنند.
شهرآرایلغتنامه دهخداشهرآرای . [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شهرآرا. تزیین شهر. زیب و زینت شهر در عید و عروسی و شهرآرای را عوام آئین بندی گفته اند. (از انجمن آرا). آذین بندی شهر. (یادداشت مو
آنلغتنامه دهخداآن . (ضمیر، ص ) اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها. و گویند آنان مخصوص بذوی الروح و آنها در غیرذوی الروح و هم در ذوی الروح م
تنگلغتنامه دهخداتنگ . [ ت َ ] (ص )ضد فراخ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نقیض فراخ باشد. (برهان ). بی وسعت و ضیق و کم عرض . نقیض ف