خوازهفرهنگ مترادف و متضاد۱. حجله، طاق، نصرت، قبله ۲. چوببست، چوببند ۳. تمایل، میل، رغبت ۴. آرزو، تمنا، خواهش
خوازهلغتنامه دهخداخوازه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِ) هر نوع چوب بندی خواه برای آیین بندی باشد و یا برای بنائی و نقاشی و گچ بری عمارت . (ناظم الاطباء). خوازه [ خوا / خا زَ / زِ ] رجوع ب
خوازهلغتنامه دهخداخوازه . [ خوا /خا زَ / زِ ] (اِ) خواهش . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ). || آفرین . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نیایش . ت
خوازهفرهنگ انتشارات معین(خا زِ)(اِ.) 1 - طاق نصرت ، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی . 2 - قبه ای از گل ها و ریاحین . 3 - خواهش ، میل .
خوازهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی چوببست برای چراغانی و آذینبندی؛ طاق نصرت: ◻︎ منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹).
خوازه بستنلغتنامه دهخداخوازه بستن . [ خوا / خا / خ َ زَ / زِ ب َت َ ] (مص مرکب ) آیین بندی کردن . طاق نصرت بستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و کسی که بزیارت نور رودفضیلت حج دارد و چون باز
خوازه زدنلغتنامه دهخداخوازه زدن . [ خوا / خا زَ / زِ زَ دَ ] (مص مرکب ) آذین بندی کردن شهر. آیین بندی کردن شهر. (یادداشت بخطمؤلف ) : چندان خوازه زده بودند و تکلفهای گوناگون کرده که
خوازه بندیلغتنامه دهخداخوازه بندی . [ خوا / خا زَ / زِ ب َ ] (حامص مرکب ) آذین بندی شهر. آیین بندی شهر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خوازه گرلغتنامه دهخداخوازه گر. [ خوا / خا زَ / زِ ] (ص مرکب ) خواهنده . خواهشگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : میرسیدش از سوی هر مهتری بهر دختر دمبدم خوازه گری .مولوی .
خوازه گرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= خواستگار: ◻︎ میرسیدش از سوی هر مهتری / بهر دختر دمبهدم خوازهگری (مولوی۱: ۸۵۸).
خوازه بستنلغتنامه دهخداخوازه بستن . [ خوا / خا / خ َ زَ / زِ ب َت َ ] (مص مرکب ) آیین بندی کردن . طاق نصرت بستن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و کسی که بزیارت نور رودفضیلت حج دارد و چون باز
خوازه زدنلغتنامه دهخداخوازه زدن . [ خوا / خا زَ / زِ زَ دَ ] (مص مرکب ) آذین بندی کردن شهر. آیین بندی کردن شهر. (یادداشت بخطمؤلف ) : چندان خوازه زده بودند و تکلفهای گوناگون کرده که
خوازه بندیلغتنامه دهخداخوازه بندی . [ خوا / خا زَ / زِ ب َ ] (حامص مرکب ) آذین بندی شهر. آیین بندی شهر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خوازه گرلغتنامه دهخداخوازه گر. [ خوا / خا زَ / زِ ] (ص مرکب ) خواهنده . خواهشگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : میرسیدش از سوی هر مهتری بهر دختر دمبدم خوازه گری .مولوی .
خوازه گرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= خواستگار: ◻︎ میرسیدش از سوی هر مهتری / بهر دختر دمبهدم خوازهگری (مولوی۱: ۸۵۸).