خوار و خفیفلغتنامه دهخداخوار و خفیف . [ خوا / خا رُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب )پست . ناچیز. سبک . بی اعتبار. (یادداشت بخط مؤلف ).
خفیف و خوارلغتنامه دهخداخفیف و خوار. [ خ َ ف ُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) سبک . بیمقدار. حقیر. ذلیل . بیقدر. ناچیز. خوار. (یادداشت بخط مؤلف ).
کنفتلغتنامه دهخداکنفت . [ ک ِ ن ِ ] (ص ) سرشکسته و خوار و خفیف و دمق شده . اصلاً این صفت برای غیرذی روح و به معنی کثیف است : پارچه ٔ کنفت ، کاغذ کنفت ، کتاب کنفت . امابعد بر سبی
سبکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ گران و سنگین] خفیف؛ کموزن: ◻︎ هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بُوَد / هرکه را کیسه سبک، سخت سبکسار بُوَد (منوچهری: ۳۰).۲. چست؛ چالاک؛ چابک.۳. (قید)
سبک شدنلغتنامه دهخداسبک شدن . [ س َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم وزن شدن . سبک گردیدن . || خوار و خفیف شدن . خفیف گشتن . خفوف . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر). تخافف .
نام شکستنلغتنامه دهخدانام شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) نام کسی را شکستن ؛ خوار و خفیف کردن او را : جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی . نظامی .با نام شکستگان
کنفت کردنلغتنامه دهخداکنفت کردن . [ ک ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از سکه انداختن . از سکه و صورت انداختن . به صورت مطلوب ِ چیزی ، زیان وارد آوردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزی را