خوارمندلغتنامه دهخداخوارمند. [خوا / خا م َ ] (ص مرکب ) متواضع. فروتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ذلیل . خوار. (یادداشت بخط مؤلف ): اذم ّ به ؛ خوارمند نمود او را. (منتهی الارب ).
خوارمندیلغتنامه دهخداخوارمندی . [ خوا / خا م َ ] (حامص مرکب ) تواضع و فروتنی . || ذلت . خواری . (ناظم الاطباء): قنیع؛ خوارمندی نماینده در سؤال . (منتهی الارب ).
خارمندلغتنامه دهخداخارمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بشکل خار. چون خار. حقیر. پست . خوار : کودکان خانه دمش می کنندباشد اندر دست طفلان خارمند.(مثنوی ).
خواراندنلغتنامه دهخداخواراندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) وادار بخوردن کردن . بخوردن ایستانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوارمندیلغتنامه دهخداخوارمندی . [ خوا / خا م َ ] (حامص مرکب ) تواضع و فروتنی . || ذلت . خواری . (ناظم الاطباء): قنیع؛ خوارمندی نماینده در سؤال . (منتهی الارب ).
قنیعلغتنامه دهخداقنیع. [ ق َ ] (ع ص ) خوارمندی نماینده در سؤال . || خورسند وبسندکار به بهره ٔ مقسوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اصحاب مالکلغتنامه دهخدااصحاب مالک . [ اَ ب ِ ل ِ ] (اِخ ) گروهی بودند که در فقه وطریقه ٔ فقهی از امام مالک پیروی میکردند و شاگردان وی در مصر و عراق پراکنده شده بودند چنانکه در عراق از
اذماملغتنامه دهخدااذمام . [ اِ ] (ع مص ) نکوهیده یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار و مذموم یافتن : اذمام امری ؛ نکوهیده یافتن آن . اتیته فأذممته ؛ یعنی یافتم او را نکو
قنوعلغتنامه دهخداقنوع . [ ق ُ ] (ع مص ) مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و پیش اهل خود آمدن . || از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن . || به بلندی برآمدن . (از اقرب الموارد) (من