خوارریلغتنامه دهخداخوارری . [ خوا / خا رِ رَ] (اِخ ) رجوع به «خوار» مرکز قشلاق شود : بیاوردلشکر سوی خوارری بیاراست جنگ و بیفشرد پی .فردوسی .
خواریفرهنگ مترادف و متضادپستی، تحقیر، حقارت، خضوع، خزیه، خزی، خفت، دونی، ذلت، زبونی، ضرع، فرومایگی، فلاکت، مذلت، مهانت، هوان ≠ عز
حجرالدملغتنامه دهخداحجرالدم . [ ح َ ج َ رُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حجرالطور. شابانگ . شادنه . شادنج . حجر هندی . بیدوند. شاهدانج گاورسی . حجر الطور عدسیة. صاحب ذخیره گوید: حجرالدم شاهد
استوناوندلغتنامه دهخدااستوناوند. [ اُ نا وَ ] (اِخ ) بعضی آنرا استناباذ گویند و شرح آن گذشت . نام قلعه ای مشهوردر دنباوند (دماوند) از اعمال ری و آنرا جَرهُد نیزنامند. استوناوند از قل
خواهریلغتنامه دهخداخواهری . [ خوا / خا هََ ] (حامص ) حالت خواهر بودن . عمل و رفتار خواهر داشتن || (ص نسبی ) منسوب به خواهر.