خواردیکشنری عربی به فارسیصداي شبيه نعره کردن (مثل گاو) , صداي گاو کردن , صداي غرش کردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ) , غريو کردن
خوارفرهنگ مترادف و متضاد۱. پست، توسریخور، حقیر، خفیف، دنی، ذلیل، زبون، سرافکنده، سقط، فرومایه، متذلل، محقر ≠ عزیز ۲. بیمقدار، بیارزش، بیقدر ۳. بیمصرف، مهمل
خوارلغتنامه دهخداخوار. [ خ ُ وا ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده است در فارس . رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 392 و معجم البلدان یاقوت شود.
خوار شدنگویش اصفهانی تکیه ای: xâr bebiyan طاری: xâr beboy(mun) طامه ای: xâr boboɂan طرقی: xâr beboymun کشه ای: xâr beboymun نطنزی: xâr baboyan