خواجه گردابلغتنامه دهخداخواجه گرداب . [ خوا / خا ج َ /ج ِ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. این ده در جلگه قرار دارد با هوای معتدل ، آب آن از قنات و محصول
خواجهفرهنگ انتشارات معین(خا جِ) (ص .) 1 - بزرگ ، سرور. 2 - مالدار، دولتمند. 3 - اخته ، مردی که خایه اش را کشیده باشند.
خواجهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آغا، اخته، خصی، خواجهسرا، مقطوعالنسل ۲. آقا، ارباب، بزرگ، سرور، صاحب، سید، مخدوم ۳. بازرگان، تاجر، دولتمند، سوداگر، متمول ≠ خادم
خواجهلغتنامه دهخداخواجه . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِخ ) تیره ای از اسیوند هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
اخطبلغتنامه دهخدااخطب . [ اَ طَ ] (اِخ ) عبداﷲ. او در اوایل حال بکسب فضایل و طلب علوم اشتغال می نمود و بالاخره بملازمت مایل شده میرزا سلطان ابوسعید شغل وزارت را به وی تفویض فرمو
پایابلغتنامه دهخداپایاب . (اِ مرکب ) بن آب . (لغت نامه ٔ اسدی ). بن آب در مقامی که ایستاده باشد. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ چ طهران ). قعر آب . تک دریا و جز آن . تَه . بن آب که پای
دست آویزلغتنامه دهخدادست آویز. [ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه همراه آورند و وسیله ٔ مدعای خود سازند. (برهان ). چیزی که تمسک بدان کنند و آنرا وسیله ٔ مدعای خود سازند. (آنندراج ). در لهجه ٔ ش
چولغتنامه دهخداچو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و ب
متحیرلغتنامه دهخدامتحیر. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) سرگشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگشته و آشفته و حیران و آواره و رانده ٔ از جای . آشفته و سرگردان و سرگشته و حیران و مت