خواجه ٔ هفت باملغتنامه دهخداخواجه ٔ هفت بام . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ی ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از زحل است . (انجمن آرای ناصری ) : کمر بندگی ببسته مدام خواجه ٔ هفت بام همچو غلام
هفت خانهلغتنامه دهخداهفت خانه . [ هََ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر که 250 تن سکنه دارد. آب آن از قنات ، محصول عمده اش غله ، پنبه ، زیره و انگور است . (از فرهن
هفت نیم خایهلغتنامه دهخداهفت نیم خایه . [ هََ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است . (برهان ).
خواجهفرهنگ انتشارات معین(خا جِ) (ص .) 1 - بزرگ ، سرور. 2 - مالدار، دولتمند. 3 - اخته ، مردی که خایه اش را کشیده باشند.
باملغتنامه دهخدابام . (اِ) برسوی سقف که بر از آن سقف دیگر نباشد. طرف بیرونی سقف خانه . (غیاث اللغات ). طرف بیرونی سقف خانه ، و بعضی طرف درونی خانه را گفته اند به قرینه ٔ پشت با
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا
بامدادلغتنامه دهخدابامداد. (اِ مرکب ) داده ٔ بام . آفریده ٔ فروغ . بخشیده ٔ روشنائی . داده ٔ صبح . || بام . گاه صبح . صبحگاهان . مقابل مساء. بُکرَة. (ترجمان القرآن ). وقت طلوع فجر
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالصمد الشیرازی ، مکنی به ابونصر. در تاریخ بیهقی نام وی در چند جا با لقب خواجه و خواجه ٔ بزرگ و خواجه عمید آمده است . وی از
ظهیرلغتنامه دهخداظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی ، مکنی به ابوالفضل ، ملک الکلام و صدرالحکماء. دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید: شاعری است به غایت اهل و فاضل ود