خواجه تاشلغتنامه دهخداخواجه تاش . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) هم خواجه . دو غلام را گویند که یک صاحب و مولی دارند. دو بنده یک مولی . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاط
خواجه تاشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هریک از غلام یا نوکرانی که یک خواجه یا رئیس دارند: ◻︎ من و تو هر دو خواجهتاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی: ۱۰۵).۲. [مجاز] همردیف؛ همقطار.
خواجه تاشیلغتنامه دهخداخواجه تاشی . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (حامص مرکب ) حالت خواجه تاش بودن . هم قطاری . (یادداشت بخط مؤلف ) : آورده بحفظ دورباشی در شیر و گوزن خواجه تاشی .نظامی .
خواجهفرهنگ انتشارات معین(خا جِ) (ص .) 1 - بزرگ ، سرور. 2 - مالدار، دولتمند. 3 - اخته ، مردی که خایه اش را کشیده باشند.
خواجهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آغا، اخته، خصی، خواجهسرا، مقطوعالنسل ۲. آقا، ارباب، بزرگ، سرور، صاحب، سید، مخدوم ۳. بازرگان، تاجر، دولتمند، سوداگر، متمول ≠ خادم
خواجه تاشیلغتنامه دهخداخواجه تاشی . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (حامص مرکب ) حالت خواجه تاش بودن . هم قطاری . (یادداشت بخط مؤلف ) : آورده بحفظ دورباشی در شیر و گوزن خواجه تاشی .نظامی .
تاشیلغتنامه دهخداتاشی . (پسوند مرکب از: تاش + ی حامص ) خواجه تاشی : هم خواجگی . آتاشی (از «آد» بمعنی نام + تاشی ): هم نامی . لقب تاشی : هم لقبی . رجوع بتاش شود.
تاشلغتنامه دهخداتاش . (ترکی ، پسوند) مؤلف غیاث اللغات در ذیل خواجه تاش آرد: نزد حقیر مؤلف تحقیق این است که خواجه تاش در اصل خواجه داش باشد و دال را بجهت قرب مخرج به تاء بدل ک
خشداشلغتنامه دهخداخشداش . [ خ ُ ] (معرب ، اِ مرکب ) مأخوذ از خواجه تاش فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء).