خواب امنلغتنامه دهخداخواب امن . [ خوا / خا ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل خواب کلفت . (آنندراج ). خواب راحت : کمین گاه است خواب امن سیلاب حوادث رادل بیدار را وحشت ز مأمن بیش می گردد.صائب (از آنندراج
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خواب راحتلغتنامه دهخداخواب راحت . [ خوا / خا ب ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب آرام . خواب عافیت . خواب امن : به روی بستر گل خواب راحت نیست شبنم رانقاب از روی گلرنگی که امشب بازمی گردد.صائب (ازآنندراج ).</
خواب خوشلغتنامه دهخداخواب خوش . [ خوا / خا ب ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب راحت . خواب امن . خواب عافیت : غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش و مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبا
کاروانگاهلغتنامه دهخداکاروانگاه . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) کاروانگه . کاروانسرا ومحل اقامت کاروان . (ناظم الاطباء). خان : نگه کردم بگرد کاروانگاه بجای خیمه و جای رواحل . منوچهری .کاروان ظفر و قافله ٔ فت
اورنگلغتنامه دهخدااورنگ . [ اَ رَ ] (اِ) تخت پادشاهان . (انجمن آرا) (برهان ). تخت پادشاهی . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). سریر و تخت . (آنندراج ) : نهادند اورنگ بر پشت پیل کشیدند شمشیر گردش دو میل . نظامی (شرفنامه ص <span class="hl" dir="ltr"
کوکنارلغتنامه دهخداکوکنار. (اِ مرکب ) غلاف خشخاش باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 129). غلاف غوزه ٔ خشخاش باشد و به عربی رمان السعال گویند. (برهان ). غلاف غوزه ٔ خشخاش که به فارسی نارکیوا و به عربی رمان السعال گویند که دفع سرفه کند و فارسیان سرفه را کوک گویند و سر
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خوابفرهنگ فارسی عمید۱. حالت آسایش در انسان و حیوان که در طی آن حواس ظاهری انسان از کار میافتد.۲. تصاویر، وقایع، و مناظری که هنگام خواب از ذهن انسان میگذرد؛ رؤیا.۳. (صفت) [مجاز] بیخبر.۴. جهتی که پُرز دارای تمایل به خم شدن به آن است.۵. (اسم مصدر) رکود: خواب پول.۶. (بن مضارعِ خوابیدن) = خو
خوابhibernation 1, sleep modeواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن پس از انتقال محتویات حافظۀ موقت به حافظۀ ثابت، رایانه بدون فعالیت باقی میماند تا بتوان پس از مدتی روند کار برنامهها را بدون تغییر از سر گرفت
درخوابلغتنامه دهخدادرخواب . [ دَ خوا / خا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 135هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو مشک به کهنوج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
پیر بی خوابلغتنامه دهخداپیر بی خواب . [ رِ خوا / خا ] (اِخ ) گویا مرشدی یعنی پیشوای طریقتی و شیخی از شیوخ صوفیه بوده است که هیچ نمی خفته است . پیری افسانه ای که هیچ نمی خفته است . || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول فارسی بکسی که دیر یا کم خسبد خاصه اطفال گویند پیر
پیراهن خوابلغتنامه دهخداپیراهن خواب . [ هََ ن ِ خوا /خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ٔ خاص خفتن . شبی . (برهان ). جامه ٔ شب . || پیراهن زیر زنان .
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خور و خوابلغتنامه دهخداخور و خواب . [ خوَ / خ ُ رُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عمل خوردن و خوابیدن . کنایه از راحت و آسایش است . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر همین خور و خواب است حاصل از عمرت بهی