خنقلغتنامه دهخداخنق . [ خ َ ] (ع مص ) خفه کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَنِق . رجوع به خَنِق شود.
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم ، آب آن از چشمه ومحصول آن غلات و برنج و بادام و انگور و انجیر است . شغل اهالی زراعت و باغداری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر ت
خنیکلغتنامه دهخداخنیک . [ خ ُ ] (اِ) نوعی از لباس خشن و درشت که درویشان پوشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم ، آب آن از چشمه ومحصول آن غلات و برنج و بادام و انگور و انجیر است . شغل اهالی زراعت و باغداری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر ت
خنکفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ گرم] دارای سرمای ملایم و مطبوع: آب خنک.۲. [عامیانه، مجاز] خجسته؛ خوبوخوش: ◻︎ نیکوبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی: ۵۲).۳. (طب قدیم) دارای طبیعت سرد.۴. [مجاز] ناپسند: رفتار خنک.
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم ، آب آن از چشمه ومحصول آن غلات و برنج و بادام و انگور و انجیر است . شغل اهالی زراعت و باغداری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر ت
خزان خنکلغتنامه دهخداخزان خنک . [ خ َ خ ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان ، این ده کوهستانی و معتدل و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ
زاهد خنکلغتنامه دهخدازاهد خنک . [ هَِ دِ خ ُ ن ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) زاهد خشک است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
شیر خنکلغتنامه دهخداشیر خنک . [ رِ خ ُ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شیره ٔ خنک . داروهای چند که حرارت بنشاند با هم ، چون تخم خرفه و تخم خیار و مانند آن . شیره ای که از کوفته ٔ تخم گشنیز و تخم خرفه و تخم کدو گیرند. (یادداشت مؤلف ).