خوردنلغتنامه دهخداخوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مو
تبریدلغتنامه دهخداتبرید. [ ت َ ] (ع مص ) سرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). خنک گردانیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). سرد و خنک گردا
زندانی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ردن، حبس کردن، بهزندانافکندن، محصور کردن، درچاردیواری نگاهداشتن، قرنطینه کردن، پشت میلهها انداختن زندانی بودن، آب خنک خوردن