خنوعلغتنامه دهخداخنوع . [ خ ُ ] (ع اِمص ) نرم گردنی . فروتنی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (مص ) خنع. رجوع به خَنع شود.
خُشُوعاًفرهنگ واژگان قرآنتاثر خاصي است در قلب که به دنبال مشاهده عظمت و کبريا در قلب پيدا ميشود ، نظير اين کلمه در اعضاي بدن کلمه خضوع است
خضوعفرهنگ مترادف و متضادافتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکستهنفسی، فروتنی ≠ تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن
اخنعلغتنامه دهخدااخنع. [ اَ ن َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خُنوع . ذلیلتر. اذل . مقهورتر. اقهر. خوارتر: اخنعالاسماء عنداﷲ ملک الاملاک ؛ ای اذلها و اقهرها و یروی انخع و انجع و اخن
خنعلغتنامه دهخداخنع. [ خ ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خانع و خنوع . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنعلغتنامه دهخداخنع. [ خ َ ] (ع مص ) فجور کردن و متهم گردیدن . || نرمی کردن مرد با زنان و معاشرت کردن با آنان به مغازله و ملاعبه . منه :خنع الرجل النساء. || ذلیل و خاضع گردیدن
خُشُوعاًفرهنگ واژگان قرآنتاثر خاصي است در قلب که به دنبال مشاهده عظمت و کبريا در قلب پيدا ميشود ، نظير اين کلمه در اعضاي بدن کلمه خضوع است