خنده رویلغتنامه دهخداخنده روی . [ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مقابل ترش روی . بشاش . خوش خلق . مقابل اخمو. (یادداشت بخط مؤلف ) : صبوح است ای ساقی خنده روی سر گریه دارم ایاغ تو کوی . طغ
خنده روییلغتنامه دهخداخنده رویی . [ خ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت خنده روی . عمل خنده روی . بشاشت . (یادداشت بخط مؤلف ). طلیق . (منتهی الارب ) : شکایتهای عالم چند گویی بپوش این گر
خنده روییلغتنامه دهخداخنده رویی . [ خ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت خنده روی . عمل خنده روی . بشاشت . (یادداشت بخط مؤلف ). طلیق . (منتهی الارب ) : شکایتهای عالم چند گویی بپوش این گر
طلیقلغتنامه دهخداطلیق . [ طَ ] (ع ص ) خنده روی . (منتهی الارب ). گشاده روی . (منتهی الارب ) (دهار). || از قید رسته . (منتهی الارب ). رهاشده ٔ از بند. (منتخب اللغات ). رهاکرده .
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
چهرهلغتنامه دهخداچهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (اِ) صورت و روی آدمی باشد. (برهان ). روی . (آنندراج ). صورت و روی آدمی راگویند. (از انجمن آرا). رخ . روی . صورت . سیما. (ناظم الاطباء). ر