خنده داریلغتنامه دهخداخنده داری . [ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خنده آور. مضحک . خنده دار. خنده آور. (یادداشت به خط مؤلف )
خندهلغتنامه دهخداخنده . [ خ َ دَ / دِ ] (اِمص ) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخص
سیاه بازیفرهنگ انتشارات معین(اِمر.) 1 - گونه ای نمایش سنتی که معمولاً در آن شخصی دارای غلامی سیاه - پوست و گیج و گول است که دست به کارهای خنده داری می زند. 2 - (کن .) عملیات از پیش طراحی
خندانلغتنامه دهخداخندان . [ خ َ ] (نف ، ق ) متبسم . خنده کننده . (ناظم الاطباء). مقابل گریان : بمزدک چنین گفت خندان قبادکه از دین کسری چه داری بیاد. فردوسی .چنین گفت آن کس که پیر
مضاحکلغتنامه دهخدامضاحک . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مضحکة. (یادداشت مؤلف ). سخنان خنده آور. لطیفه ها و بذله ها : چنان باید محاکی باشی و بسیار حکایت های مضاحک و سخن مسکته و نوادرهای
بیدریغلغتنامه دهخدابیدریغ.[ دَ / دِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + دریغ) بی مضایقه و بدون بخل و با جوانمردی و سخاوت : بکف راد بیدریغ سخاداد احسان و مردمی دادی . سوزنی .چو ابر از ج
کشیلغتنامه دهخداکشی . [ ک َ ] (حامص ) حالت و چگونگی کش . تندرستی .خوشی . گشی هم آمده است . (برهان ). خوبی : که افزونی از دوست بستایدش بلندی و کشی بیفزایدش . فردوسی .نکوئی سپاه