خجندیانلغتنامه دهخداخجندیان . [ خ ُ ج َ ](اِخ ) نام خاندان معروفی در اصفهان بوده و این خاندان در اصفهان از رؤسای شافعیه بوده اند و غالباً مابین ایشان و حنفیه نزاع دست میداد و بقتل
خریانلغتنامه دهخداخریان . [ خ ِرْ ری یا ] (ع ص ) مرد بددل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خزریانلغتنامه دهخداخزریان . [ خ َ زَ ] (اِ) مردم خزر. خزریها : وسیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامه ٔ اهل چین و این جمله را بچهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیمروز و باخ
خزریانلغتنامه دهخداخزریان . [ خ ِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزار و پانصدگزی شمال باختری مهاباد و 34 هزار و پانصدگزی شمال باختری شوس
ثریلغتنامه دهخداثری . [ ث َ را ] (ع اِ) (این ماده مثل این مینماید که از تر مقابل خشک فارسی مأخوذ است ). تری زمین . رطوبت . || خاک نمناک یا خاکی که اگرتر گردانند چفسنده نگردد.
خجندیانلغتنامه دهخداخجندیان . [ خ ُ ج َ ](اِخ ) نام خاندان معروفی در اصفهان بوده و این خاندان در اصفهان از رؤسای شافعیه بوده اند و غالباً مابین ایشان و حنفیه نزاع دست میداد و بقتل
خریانلغتنامه دهخداخریان . [ خ ِرْ ری یا ] (ع ص ) مرد بددل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خزریانلغتنامه دهخداخزریان . [ خ َ زَ ] (اِ) مردم خزر. خزریها : وسیاهی حبشیان و غلظ ترکان و خزریان و دمامه ٔ اهل چین و این جمله را بچهار قسمت کرده اند خراسان و ایران و نیمروز و باخ
خزریانلغتنامه دهخداخزریان . [ خ ِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزار و پانصدگزی شمال باختری مهاباد و 34 هزار و پانصدگزی شمال باختری شوس