خنادقلغتنامه دهخداخنادق . [ خ َ دِ ] (ع اِ) ج ِ خندق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خندقلغتنامه دهخداخندق . [ خ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، با 110 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
خندقلغتنامه دهخداخندق . [ خ َ دَ ] (معرب ، اِ) کَندَه . گوی که گرداگرد شهری یا لشکرگاهی کنند منع سیل یا عدو را. (یادداشت بخط مؤلف ). جوی و گوی که بر گرد حصار و قلعه و لشکرگاه کنندتا مانع آمدن دشمن گردد. (ناظم الاطباء). هَندَک . (زمخشری ). شه بارو. (فرهنگ نعمةاﷲ) : و ا
خنذقلغتنامه دهخداخنذق . [ خ َ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب کنده ٔ فارسی . گودی که گرداگرد حصار و قلعه و لشکرگاه کنند. (ناظم الاطباء). گودی که گرداگرد بارو و حصار کنند برای محافظت . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خندق شود.- غزوه ٔ خنذق . رجوع به «احزاب » و «روز خندق » و تر
خندقدیکشنری عربی به فارسیخاکريز , سد , بند , نهر , ابگذر , مانع , خندق , حفره , راه اب , نهراب , گودال کندن , ديواري که براي جلوگيري از اب دريا مي سازند (در هلند) , اب بند , بند اب
خندقفرهنگ فارسی عمیدگودال عریض و عمیقی که برای جلوگیری از حملۀ دشمن یا برگرداندن سیل گرداگرد شهر یا قلعه حفر میکردند.
خندقفرهنگ فارسی معین(خَ دَ) [ معر. ] (اِ.) گودالی که گرداگرد شهر، قلعه و مانند آن درست می کردند تا مانع از ورود دشمن و سیل گردد. ج . خنادق .
عمیقلغتنامه دهخداعمیق . [ ع َ ] (ع ص ) دورتک یا دراز. (منتهی الارب ). دورتک و دراز. (ناظم الاطباء). دورتک و ژرف یا دراز. (از آنندراج ). ژرف ، بمعنی دور و دراز نیز آمده . (غیاث اللغات ).دارای عمق . (از اقرب الموارد). مغاک . (دهار). دورفرود. گود. فرورفته . دوراندر. قعیر. بعیدالقعر. ج ، عِمَق ،
معاقللغتنامه دهخدامعاقل . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعقِل . (ناظم الاطباء). جاهای پناه و قلعه ها. (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). پناهگاهها : قلاع و معاقل آن اطراف که در هیچ ایام ، اعلام اسلاف بدان نرسیده بوده ... مستخلص و مستصفی کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class