خم کردهلغتنامه دهخداخم کرده . [ خ َ ک َدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خمیده . گوژپشت . (ناظم الاطباء). || تاکرده . منحنی کرده . (یادداشت بخط مؤلف ). || دولا کرده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خمکدهلغتنامه دهخداخمکده . [ خ ُ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) می خانه . شرابخانه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ) : در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح هم نقب زد و مرغ
خوکردهلغتنامه دهخداخوکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عادت کرده . (آنندراج ). خوگیر. معتاد. (یادداشت بخط مؤلف ) : و با او ملازمتر و اندر او اثر کننده تر و تن او... و به آن خوک
خمفرهنگ انتشارات معین(خَ) 1 - (ص .) کج . 2 - پیچ و تاب . 3 - (اِ.) طاق ایوان . 4 - خانة زمستانی . 5 - گره ابرو، اخم .
پشت خمفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنکه پشت خود را خم کرده یا غوز درآورده؛ خمیدهپشت؛ گوژپشت. پشتخمپشتخم: نوعی راه رفتن با پشت خمیده برای پنهان بودن از چشم دیگران.
خمانیدهلغتنامه دهخداخمانیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) خم کرده . (یادداشت بخط مؤلف ). خمیده شده . (برهان قاطع) : چو با تیغ نزدیک شد ریونیزبزه برکشید آن خمانیده شیز. فردوسی .به پیش
مجخیلغتنامه دهخدامجخی . [ م ُ ج َخ ْ خی ] (ع ص ) پیر پشت خم کرده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). پیر دولا شده و پشت خمیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شب میل کرده . (آ
پشت راست کردنلغتنامه دهخداپشت راست کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پس از نهادن باری سنگین که پشت خم کرده بود راست ایستادن . || از صعوبت و سختی رهائی یافتن .
تجبیةلغتنامه دهخداتجبیة. [ ت َب ِ ی َ ] (ع مص ) (از: «ج ب ی ») بر هیأت راکعان باستادن . (تاج المصادر بیهقی ). پشت خم کرده استادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ن