خم رانهdrift curveواژههای مصوب فرهنگستاننمایش نموداریِ اندازهگیریهای گرانی تکراری در ایستگاه پایه در بازههای زمانی متفاوت در طول روز
خمانهلغتنامه دهخداخمانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) حریف . رقیب . خمانا. خمانایی . (یادداشت بخط مؤلف ) : کسی را مانند این قوم و دوده و کی را خمانه اند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 92).
خمصانةلغتنامه دهخداخمصانة. [ خ َ م َ ن َ ] (ع ص ) زن باریک شکم و گرسنه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
چرمهلغتنامه دهخداچرمه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ)مطلق اسب را گویند عموماً. (برهان ). اسب . (ناظم الاطباء). مطلق اسب بهر رنگ و زیور که باشد : یکی چرمه ای برنشسته سمندنکو گامزن باره
نضحلغتنامه دهخدانضح . [ ن َ ] (ع مص ) آب پاشیدن خانه را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نضح البیت ؛ رشه رشاً ضعیفاً. (تاج العروس ). || آب پاشیدن بر کسی . (ا
غدیر خملغتنامه دهخداغدیر خم . [ غ َ رُ / رِ خ ُم م ] (اِخ )غدیری است بین مکه و مدینه ، و فاصله ٔ آن تا جحفه دومیل است . (معجم البلدان ). موضعی است میان حرمین در ناحیه ٔ جحفه ، بر س
کندولغتنامه دهخداکندو.[ ک َ / ک ُ ] (اِ) ظرفی را گویند مانند خم بزرگی که آن را از گل سازند و پر از غله کنند و معرب آن کندوج باشد. (برهان ) (از جهانگیری ). خم بزرگ که از گل سازند
سربستلغتنامه دهخداسربست . [ س َ ب َ ] (ن مف مرکب ) سربسته . سرپوشیده . که سر آن نهاده باشند : پژوهنده ٔ خاک سربست من نهد تهمت نیست بر هست من . نظامی .هرچه دارد در خم سربست گردون