خمیلغتنامه دهخداخمی . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش برداسکن شهرستان کاشمر و دارای 660 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه و باغ انجیر و انار و شغل ا
رَزانههای خمیvat dyesواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از رزانههای نامحلول در آب که به شکل کاهیده، یعنی محلول در آب، بر روی لیف به کار میروند و پس از اکسایش مجدد، به حالت اصلی، یعنی نامحلول در آب، بازمیگر
شدنلغتنامه دهخداشدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) گذشتن . مضی . سپری شدن . مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش . (از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده کاه . فردوسی
رخلغتنامه دهخدارخ . [ رُ ] (اِ) رخساره . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبه
بادهلغتنامه دهخداباده . [ دَ / دِ ] (اِ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری اس
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ِ ] (اِ) رحم و شفقت و محبت . (برهان قاطع). محبت . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت . (نا
معاذلغتنامه دهخدامعاذ. [ م َ ] (ع مص ) پناه بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- معاذاﷲ ؛ کلمه ٔ انکار یعنی پناه می برم به خدا و این کل