خمیده گشتنلغتنامه دهخداخمیده گشتن . [ خ َ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خم شدن . خم گشتن . خم گردیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سروبی نور ماند و زشت شد آن ط
پشت خمیدنلغتنامه دهخداپشت خمیدن . [ پ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده گشتن پشت از پیری . پشت دوتا گشتن . گوژپشت شدن . || سخت خسته و شکسته شدن : از مردن پسر پشتم خمید.
نیتلغتنامه دهخدانیت . [ ن َ ] (ع مص ) خمیده و پیچان رفتن از ضعف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متمایل و خمیده گشتن بر اثر ضعف . (از اقرب الموارد).
دوتایی شدنلغتنامه دهخدادوتایی شدن . [ دُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خم شدن . خمیدن . خمیده گشتن . دوتو شدن . دوتاه گشتن . (یادداشت مؤلف ) : دوتایی شد آن سرو نازان به باغ همان تیره گشت آن گر
نواشتنلغتنامه دهخدانواشتن . [ ن َ ت َ ] (مص ) سعی کردن . جهد نمودن . کوشش کردن (؟). || خم شدن . خمیده گشتن ؟. || در هم کشیده شدن (؟). (ناظم الاطباء).
کاسه شدنفرهنگ انتشارات معین( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - کوژ شدن ، خمیده گشتن . 2 - کنایه از: کوشیدن ، تلاش کردن .