خمیدنلغتنامه دهخداخمیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) کج شدن . خم گردیدن . (ناظم الاطباء). خم شدن . خم آوردن . دوتا شدن . چفته شدن . خم خوردن . منحنی گشتن . گوژ شدن . دولا شدن . بخم شدن . ا
خمیدنیلغتنامه دهخداخمیدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خمیدن . خم شدنی . خم گشتنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
پشت خمیدنلغتنامه دهخداپشت خمیدن . [ پ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده گشتن پشت از پیری . پشت دوتا گشتن . گوژپشت شدن . || سخت خسته و شکسته شدن : از مردن پسر پشتم خمید.
خریدنگویش اصفهانی تکیه ای: behrini طاری: hirind(mun) طامه ای: heriyan طرقی: hirindmun کشه ای: hirindmun نطنزی: heriyan
خمیدنیلغتنامه دهخداخمیدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خمیدن . خم شدنی . خم گشتنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
پشت خمیدنلغتنامه دهخداپشت خمیدن . [ پ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده گشتن پشت از پیری . پشت دوتا گشتن . گوژپشت شدن . || سخت خسته و شکسته شدن : از مردن پسر پشتم خمید.