خمخانهلغتنامه دهخداخمخانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شرابخانه . میکده . میخانه . (ناظم الاطباء). شرابخانه به اعتبار آنکه اکثر در شرابخانه خمها نهاده اند. (غیاث اللغات ) : بر ب
خمخانهفرهنگ انتشارات معین(خُ نِ) (اِمر.) 1 - سردابی که خم های باده را در آن جا گذارند. 2 - میخانه ، میکده .
خم خانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خانه یا سردابی که خمهای شراب را در آنجا میگذارند؛ جایی که شراب میاندازند.۲. [مجاز] میکده؛ میخانه.۳. (تصوف) عالم تجلیات که در قلب است؛ عالم غلبۀ عشق.
خر خمخانهلغتنامه دهخداخر خمخانه . [ خ َ رِ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) لقبی است که سوزنی به جلالی شاعر معاصر خود داده ، و پدر این شاعر ترسا بوده . (یادداشت بخط مؤلف ). و شاید همان جلالی
خرخانهلغتنامه دهخداخرخانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اصطبل خران . || قفص مرغان . (ناظم الاطباء).
خسخانهلغتنامه دهخداخسخانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کلبه ای که از گیاهان سبز معطر سازند. (ناظم الاطباء). خانه ای که از خس بندند و در تابستان در آن نشینند و این خس خوشبوی و ای
خشخانهلغتنامه دهخداخشخانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ از نی و بوریا و خارشتر که آب بر دیوارش زده سرد شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خر خمخانهلغتنامه دهخداخر خمخانه . [ خ َ رِ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) لقبی است که سوزنی به جلالی شاعر معاصر خود داده ، و پدر این شاعر ترسا بوده . (یادداشت بخط مؤلف ). و شاید همان جلالی
دنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخم بزرگ که در خمخانه ته آن را در زمین فروکنند: ◻︎ به میخانه در سنگ بر دن زدند / کدو را نشاندند و گردن زدند (سعدی۱: ۱۲۲).