خمبلغتنامه دهخداخمب . [ خ ُ ] (اِ) خُنْب . خم . خم بزرگ . (ناظم الاطباء). خم بزرگ که به عربی آن رادن گویند. (از برهان قاطع). خم بزرگ و آن ظرفی باشدکه در آن آب یا شراب کنند. (لغ
خمبرکلغتنامه دهخداخمبرک . [ ] (اِخ ) نام شهرکی است [ بماوراءالنهر ] نزدیک کلشجک ، اردکان کث ، ستبغر، انجناح آبادان با کشت و برز بسیار و آبهای روان . (حدود العالم ).
خمبرهلغتنامه دهخداخمبره . [ خ ُ ب َ رَ / رِ ] (اِ) خم کوچک . خمچه . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خنبره . (یادداشت بخط مؤلف ) : و در خمبره کنند [ گل و شکر مالیده را گاه ساختن گل
خمبک زدنلغتنامه دهخداخمبک زدن . [ خ ُ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کف بر کف زدن مطابق اصول و دایره و دف زدن را نیز گویند. (از شرفنامه ٔ نظامی چ وحید) : درآمد بشورش دم گاودم بخمبک زدن خام
خمبرکلغتنامه دهخداخمبرک . [ ] (اِخ ) نام شهرکی است [ بماوراءالنهر ] نزدیک کلشجک ، اردکان کث ، ستبغر، انجناح آبادان با کشت و برز بسیار و آبهای روان . (حدود العالم ).
خمبرهلغتنامه دهخداخمبره . [ خ ُ ب َ رَ / رِ ] (اِ) خم کوچک . خمچه . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خنبره . (یادداشت بخط مؤلف ) : و در خمبره کنند [ گل و شکر مالیده را گاه ساختن گل
خمبک زدنلغتنامه دهخداخمبک زدن . [ خ ُ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کف بر کف زدن مطابق اصول و دایره و دف زدن را نیز گویند. (از شرفنامه ٔ نظامی چ وحید) : درآمد بشورش دم گاودم بخمبک زدن خام
خنبلغتنامه دهخداخنب . [ خُمْب ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان . با 215 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است . شغل اهالی زراعت و قالی ب