خماسلغتنامه دهخداخماس . [ خ ُ ] (ع ق ) پنجگان پنجگان . (یادداشت بخط مؤلف ). منه : جائوا خُماس َ؛ آمدند پنج پنج . (منتهی الارب ).
خماصلغتنامه دهخداخماص . [ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ خمیص و خمیصه . (ناظم الاطباء). رجوع به خمیص و خمیصه شود. || ج ِ خُمَصان . (منتهی الارب ).
خماسی مجردلغتنامه دهخداخماسی مجرد. [ خ ُ ی ِ م ُ ج َرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلمه ای که از پنج حرف ساخته شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خماسی مزیدلغتنامه دهخداخماسی مزید. [ خ ُ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلمه ای که حروفش پنج حرف خماسی مجرد به اضافه ٔ حرف زائد است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خماسیلغتنامه دهخداخماسی . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بلوک عنافجه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 110 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زر
خماسیلغتنامه دهخداخماسی . [ خ ُ سی ی ] (ع ص نسبی ) پنجی . آنچه پنج واحد از یک چیز دارد.- غلام خماسی ؛ کودک پنج شبری و گویند غلام سداسی یا سباعی ، زیرا که چون از پنج شبر تجاوز کر
خماسی مجردلغتنامه دهخداخماسی مجرد. [ خ ُ ی ِ م ُ ج َرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلمه ای که از پنج حرف ساخته شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خماسی مزیدلغتنامه دهخداخماسی مزید. [ خ ُ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلمه ای که حروفش پنج حرف خماسی مجرد به اضافه ٔ حرف زائد است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خماسیلغتنامه دهخداخماسی . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بلوک عنافجه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 110 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زر
خماسیلغتنامه دهخداخماسی . [ خ ُ سی ی ] (ع ص نسبی ) پنجی . آنچه پنج واحد از یک چیز دارد.- غلام خماسی ؛ کودک پنج شبری و گویند غلام سداسی یا سباعی ، زیرا که چون از پنج شبر تجاوز کر
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) خماسی ، ابن مکیث بن جندب خماسی . وی از صحابه ٔ حضرت رسول اکرم (ص ) بود و یکی از کسانی است که لوای فتح و پیروزی جهنیة را بدوش میکشیدند. حضرت