خمار شکستنلغتنامه دهخداخمار شکستن . [ خ ُ ش ِ ک َ ت َ ](مص مرکب ) از بین رفتن خماری . || خماری خود یا دیگری را از بین بردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خار در راه شکستنلغتنامه دهخداخار در راه شکستن . [ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) محافظت کردن . (آنندراج ) (برهان قاطع) : مرا تا خار در ره می شکستی کمان در کار ده ده می شکستی چو کارم را برسوائی
خار در جگر شکستنلغتنامه دهخداخار در جگر شکستن . [ دَ ج ِگ َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیقرار کردن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 336). ایذاء کردن . ناراحت کردن .
خار در ره شکستنلغتنامه دهخداخار در ره شکستن . [ دَ رَه ْ ش ِک َ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به خار در راه شکستن شود.
صلاح الدینلغتنامه دهخداصلاح الدین .[ ص َ حُدْ دی ] (اِخ ) زرکوب . وی یکی از مشایخ صوفیه است و خرقه ٔ او بچند واسطه به شیخ ضیاءالدین ابونجیب سهروردی می رسد و مولانا جلال الدین رومی در
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکس
فرمودنلغتنامه دهخدافرمودن . [ ف َ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی فرموتن و در پارسی باستان فرما و در کردی فرمون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم کردن .امر نمودن . فرمان دادن . (ناظم الاطبا
کاسهلغتنامه دهخداکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن محمدبن جریربن عبداﷲبن لیث بن جریربن عبداﷲ البجلی الجامی الخراسانی . مکنی به ابونصر و ملقب به زنده پیل و شیخ الاسلام و ش