خلیلی مرولغتنامه دهخداخلیلی مرو. [ خ َ م َرْوْ ] (اِ مرکب ) نام قسمی از آلوی معروف است . (غیاث اللغات ).
خلیلیلغتنامه دهخداخلیلی . [ خ َ ] (اِ) نعره ٔ مردان را گویند در میدان جنگ و هنگام شورش . || قسمی از شال و مندیل . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || قسمی انگور زودرس است و آن بر دو
خلیلیلغتنامه دهخداخلیلی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار، دارای 456 تن سکنه ، آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات و خرما و پیاز و شغل اهالی زراعت و ر
خلیلیلغتنامه دهخداخلیلی . [ خ َ ] (اِخ ) نام تیره ای است از بهمنی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
آزادگیلغتنامه دهخداآزادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حریت . جوانمردی . اصالت . نجابت . شرافت . مُرُوّت . مکرمت . (دستوراللغة). وارستگی . مردمی : همه آزادگی و همت توقهر کرده ست مر کیانا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل بن یونس المرادی النحاس النحوی المصری مکنی به ابوجعفر. یکی از فضلاء زمان خویش است و او را تصانیف سودمند است از جمله :
ظهیرالدینلغتنامه دهخداظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن الامام ابوالقاسم زیدبن محمدبن الحسین البیهقی . او یکی از علمای مشهور قرن ششم هجری است ، و در حدود سنه ٔ 490 هَ
صاحب بن عبادلغتنامه دهخداصاحب بن عباد. [ ح ِ ب ِب ْ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) نام وی اسماعیل ، مکنی به ابی القاسم و ملقب به صاحب و کافی الکفاة. ابن خلکان گوید: او نخستین کس است از وزراء که
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (القاضی ... مکی ) (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن تاج الدین بن محمد متوفی بسال 1066 هَ . ق . قاضی ادیب از اهالی مکه واصلش از مدینه بود اشعا