خلیشلغتنامه دهخداخلیش . [ خ َ ] (اِ) گل و لای درهم آمیخته ٔ چسبنده که پای بدشوار از آن جدا شود. (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || شور. آشوب . مشغله .
خلیجفرهنگ انتشارات معین(خَ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و سه طرف آن خشکی باشد.
خلیسلغتنامه دهخداخلیس . [ خ َ] (ص ، اِ) بهم آمیخته . دو چیز درهم آمیخته و مختلط همچون مروارید و لعل . رجوع به خلیش شود. || میوه ٔ تر و خشک . || چوب تر و خشک . || ماش . برنج و ام
خلاشلغتنامه دهخداخلاش . [ خ ِ ] (اِ) زمین پر گل و لای . || زمین که در آن آب و لای بهم آمیخته است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لجن . (یادداشت بخط مؤلف ). خلیش که آنرا چیچله و
لجنلغتنامه دهخدالجن . [ ل َ ج َ ] (اِ) لژن . (لغت نامه ٔ اسدی ). گل سیاه که در تک حوض و جوی و آبهای خفته پدید آید. گل سیاه یا مطلق گل . گل سیاه و تیره ٔ ته حوض و جوی آب و غیره
غلیژنلغتنامه دهخداغلیژن . [ غ َ ژَ] (اِ) لجن و گل و لای سیاهی باشد که در ته حوضها و جویها و تالابها بهم رسد و آن را خلان نیز گویند و با زای هوز هم آمده است . (برهان قاطع) (آنندرا