خلنجلغتنامه دهخداخلنج . [ خ ِ ل َ ] (اِ) کبوتری که تمام آن سیاه باشد مگر یک یا دو پراز بال آن که سپیده بود. (از ناظم الاطباء). || هر چیز دورنگ و ابلق . خَلَنج (ناظم الاطباء).
خلنجلغتنامه دهخداخلنج . [ خ ِ ل ِ ] (اِمص ) نشکنج . عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن . (ناظم الاطباء). نیشگون . (یادداشت بخط مؤلف ). || خوابیدگی و بی حسی عضوی . (ناظم الاطباء).
خلنجلغتنامه دهخداخلنج . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) خدنگ . درختی نیک سخت که از چوب آن تیر و نیزه سازند. (منتهی الارب ). ج ، خلانج : کمان و تیر و خدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. (حدود العالم
خلنجیلغتنامه دهخداخلنجی . [ خ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به خلنج که نوعی از چوب است . (از انساب سمعانی ).
خلنجیلغتنامه دهخداخلنجی . [خ َ ل َ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی فیروزه . (نخبة الدهر). وآن از سنجاقی پست تر است . (از یادداشت بخط مؤلف ).
خلنجبینفرهنگ انتشارات معین(خِ لَ جَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شربتی که از سرکه و انگبین یا شکر و قند سازند؛ سکنجبین .
خنجرگویش اصفهانی تکیه ای: xanǰar طاری: xanǰar طامه ای: xanǰar طرقی: xanǰar کشه ای: xanǰar نطنزی: xanǰar
خلیجفرهنگ انتشارات معین(خَ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و سه طرف آن خشکی باشد.
خلنجیلغتنامه دهخداخلنجی . [ خ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به خلنج که نوعی از چوب است . (از انساب سمعانی ).