خلفه لولغتنامه دهخداخلفه لو. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل . واقع در بیست هزارگزی خاور اردبیل و 15هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به آستارا. این دهکده در جلگه قرار دا
خِلْفَةًفرهنگ واژگان قرآنهر چيزي است که در جاي چيزي ديگر نشسته باشد و به عکس ، و گويا مانند کلمه جلسة - که نوعي نشستن را ميرساند - نوعي از جانشيني را افاده ميکند
خلفهلغتنامه دهخداخلفه . [ خ َ ل ِ ف َ ] (ع ص ) آبستن . آنرا درباره ٔ شتر بکار برند و جمع آن فحاض است از غیر لفظآن و گاهی هم بر «خلفات » و «خلف » جمع بسته میشود.- خلفة جدود ؛ خرم
خلفهلغتنامه دهخداخلفه . [ خ ُ ف ِ / ف َ ] (اِ) خرفه . نوعی گیاه دارویی است . (یادداشت بخط مؤلف ) (از ناظم الاطباء).
جرزةلغتنامه دهخداجرزة. [ج ُ زَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است به یمامه از اراضی کوفه از آن بنی ربیعه . (از معجم البلدان ) : کان بحیرا لم یقل لی ماتری من الامر او ینظر بوجه قسیم و لو
لغلغلغتنامه دهخدالغلغ. [ ل َ ل َ ] (ع اِ) مرغی است غیر لکلک . (منتهی الارب ). اللغلغ، و هو دون الاوزّ فی المقدار، لونه کلون الاوز الحبشی الی السواد، ابیض الجفن ، اصفرالعین و یعر
گیاه نمناکلغتنامه دهخداگیاه نمناک . [ هَِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبزه ای است که آن را خرفه و پرپهن می گویند و به عربی بقلةالحمقاء خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
طعاملغتنامه دهخداطعام . [ طَ ] (ع اِ) خوردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). مقابل شراب ، آشامیدنی . خورش آدمی . (دهار). مطعوم . خورد. خوراک . خور. غذا. طعم . مأ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد صینی حلبی صنوبری . از اشعار اوست در گل :زعم الورد أنه هو ابهی من جمیع الانوار و الریحان فأجابته أعین النرجس العقََس بذل من فو