خلط کردنلغتنامه دهخداخلط کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن . درهم کردن . آمیختن . || شوریدن . آشفتن . (ناظم الاطباء). تسویط. (منتهی الارب ).
خلط مبحث کردنلغتنامه دهخداخلط مبحث کردن . [ خ َ طِ م َ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلامی را بقصد مشاغبه یا سفسطه با کلام دیگر همراه کردن و یکی را جای دیگری نشاندن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خِلِطْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کیسه ، کیسه گونی ، این واژه معمولا همراه با واژه پِلِت بکار میرود.
خلطفرهنگ مترادف و متضاد۱. آمیزش، اختلاط ۲. معاشرت، همدمی، همنشینی، یاری ۳. آمیز، آمیزه ۴. لنف ۵. خلق، خو
مزج کردنلغتنامه دهخدامزج کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خلط کردن . مخلوط کردن . ممزوج کردن .در آمیختن . آمیختن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
خلطلغتنامه دهخداخلط. [ خ َ ] (ع اِمص ) آمیزش . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).- خلط شدن ؛ آمیختن . (ناظم الاطباء).- خلط کردن ؛ مخلوط کردن . درهم کردن . سرشتن . (ناظم الا
ارتثاءلغتنامه دهخداارتثاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خلط کردن . || ارتثاء در رای ؛ اختلاط آن . تباهی در عقل . فساد آوردن در رأی و تدبیر. || شوریده شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). ارتثاء ا
درهم کردنلغتنامه دهخدادرهم کردن . [ دَ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مختلط کردن . آمیختن . ممزوج نمودن . (ناظم الاطباء). مخلوط کردن . ممزوج کردن . خلط کردن . مزج کردن . (یادداشت مرحوم دهخد
ضغثلغتنامه دهخداضغث . [ ض َ ] (ع مص ) درآمیختن سخن و خلط کردن آنرا. (منتهی الارب ). آمیختن سخن و جز آن . (منتخب اللغات ). حدیث بهم درآمیختن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || به دست