خلدلغتنامه دهخداخلد. [ خ ُ / خ َ ] (ع اِ) موش کور که جانوریست کور زیرزمین هرگاه پیاز یا گندنا بر سوراخ وی نهند، از بوی آن برآید و شکارش کنند. ج ، مناجذ، از غیر لفظ آن مانند مخا
خلدفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهشت، پردیس، جنان، جنت، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم ≠ دوزخ ۲. بقا، پایایی، دوام ≠ فنا
خلدلغتنامه دهخداخلد. [ خ َ ] (ع مص ) موی سپیده نشده کلانسال گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || مقیم در جایی گردیدن . (منتهی الارب )
خُلْدِفرهنگ واژگان قرآنهمیشگی دير پا (از کلمه خلود به معناي برائت و دوري هر چيز از در معرض فساد بودن و باقي ماندنش بر صفت و حالتي است که دارد ، عرب هر چيزي را که زود فاسد نميشود با ک
خلد اﷲ سلطانهلغتنامه دهخداخلد اﷲ سلطانه . [ خ َل ْ ل َ دَل ْ لا هَُ س ُ ن َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعائیه ) خداوند سلطنت او را جاویدان بدارد. دعائی است در حق پادشاه .
خلد اﷲ ملکهلغتنامه دهخداخلد اﷲ ملکه . [ خ َل ْ ل َ دَل ْ لا هَُ م ُ ک َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعائیه ) خداوند ملک او را جاویدان گرداناد. دعائی است در حق پادشاه . (یادداشت بخط مؤلف ).